به پاس قدردانی از مردی که خاطره های خوب برای کودکان دیروز ساخت. عموی من واقعا مَشدی بود. پدرم بوی خاک و گندم داشت دست در دستهای مردم داشت روی لبهای خستهاش یک عمر تاول زندگی تبسم داشت شطی از آفتاب در چشمش تا دم واپسین تلاطم داشت با دهان …
ادامه مطلب »